استاد ماهر (دکتر قلب من) [فصل دوم] P{❸➑}
جینهو: من دلم ساندویچ میخواد
شوگا: اومممم خوب برات میگیرم عشقم ..
جینهو از ذوق دستاشو مشت کرد و اورد بالا و هینی کشید:
واییییی ممنون
شوگا از کیوت بودن دختر خندش گرفته بود
..
..
هیونجین: اههههه چرا هیچکاری نمیکنه اخه
که صدای سرباز اومد:
بیا ملاقاتی داری ..
....
هیونجین: چرا مامانم کاری برام نمیکنه؟
جک:مادرتون گفتن فقط باید چند روز دیگه صبر کنین
هیو:ایییی بابامم من دیگه نمیتونم اینجا بمونم
جک:شما خودتون ،خودتونو انداختین توی دردسر پس باید صبر کنین وگرنه کاری از دست ما بر نمیاد
هیو:باشه باشه .. فقط چند روز صبر میکنم ..
جک:خوبه پس اگه امری ندارین من برم ..
هیو:نه برو ..
..
..
جین:خوب دیگه عشقم من بریم کاری نداری؟
هانا:نه عزیزم برو به سلامت .
جین:/
یه چند ماه بود که با هانا آشنا شده بودم ،توی فرانسه باهاش آشنا شدم اما چون کرهای بود گفت بریمکشور خودمون بهتره ، بهش علاقه خاصی دارم ، خیلی دختر خوبیه ، قرار بود به همه بگم اما موقعیتش پیش نیومد
رفتم جلوی در خونه مشترکمون(با اعضا) چون نباید از هم دیگه جدا میوفتادیم اگه کنار هم باشیم محافظت آسون تر میشه، مخصوصا که اون اتفاقا برای شوگا و تا افتاد ..
رفتم جلوی در خونه که دیدم ماشین شوگا اونجاست ، چرا ماشینشو نبرده داخل؟
رفتم جلو تر که دیدم بلهههه خودشم تو ماشینه
جین:شوگا اینجا چیکار میکنی؟
شوگا:اع اومدی؟پیاده شو کارت دارم ..
جین:خوب بریم داخل بعدا
شوگا:اگه میخوای بفهمن با دوست دخترت بودی اوکی
جین:چ..چی؟
شوگا:بله جنام کیمسوکجین
جین:اوکی اوکی*پیاده شد* ..
شوگا هم پیاده شد رفت جلوی جین وایستاد و دوتا دستاشو گذاشت کنار شونه جین روی ماشین و صورتشو به صورت جین نزدیک کرد:
شوگا:اومممم که به ما نمیگی نه؟ ..
جین:خ..خوب ن..نمی..خواستم ..
شوگا:هوم؟ینی اینقدر ما غریبه شدیم؟
جین:نه بخدا م..نمیخواستم ..
شوگا سرشو نزدیک تر کرد جوری که جین اگه حرفی میزد لباشو به هم میخورد
جین چشماشو بست و چیزی نگفت ، خجالت میکشید از اینکه شوگا خبر دار شده بود
شوگا با یه حرکت یهویی پرید بغل جین و اونو بغل کرد:واییییییی خیلی خوشحالم برات هیونگ
جین چشماشو باز کرد و خندید و شوگا رو همراهی کرد
جین:ببخشید که نگفتم ، اونقدر مشغله هه زیاد بود نتونستم
شوگا:اوممم اشکال نداره ولی باید اون دختر خوش شانس و بهمون معرفی کنیاااا
جین:چشم ، ببینم؟ کس دیگه ی هم از این قضیه خبر داره؟
شوگا: اومممم خوب برات میگیرم عشقم ..
جینهو از ذوق دستاشو مشت کرد و اورد بالا و هینی کشید:
واییییی ممنون
شوگا از کیوت بودن دختر خندش گرفته بود
..
..
هیونجین: اههههه چرا هیچکاری نمیکنه اخه
که صدای سرباز اومد:
بیا ملاقاتی داری ..
....
هیونجین: چرا مامانم کاری برام نمیکنه؟
جک:مادرتون گفتن فقط باید چند روز دیگه صبر کنین
هیو:ایییی بابامم من دیگه نمیتونم اینجا بمونم
جک:شما خودتون ،خودتونو انداختین توی دردسر پس باید صبر کنین وگرنه کاری از دست ما بر نمیاد
هیو:باشه باشه .. فقط چند روز صبر میکنم ..
جک:خوبه پس اگه امری ندارین من برم ..
هیو:نه برو ..
..
..
جین:خوب دیگه عشقم من بریم کاری نداری؟
هانا:نه عزیزم برو به سلامت .
جین:/
یه چند ماه بود که با هانا آشنا شده بودم ،توی فرانسه باهاش آشنا شدم اما چون کرهای بود گفت بریمکشور خودمون بهتره ، بهش علاقه خاصی دارم ، خیلی دختر خوبیه ، قرار بود به همه بگم اما موقعیتش پیش نیومد
رفتم جلوی در خونه مشترکمون(با اعضا) چون نباید از هم دیگه جدا میوفتادیم اگه کنار هم باشیم محافظت آسون تر میشه، مخصوصا که اون اتفاقا برای شوگا و تا افتاد ..
رفتم جلوی در خونه که دیدم ماشین شوگا اونجاست ، چرا ماشینشو نبرده داخل؟
رفتم جلو تر که دیدم بلهههه خودشم تو ماشینه
جین:شوگا اینجا چیکار میکنی؟
شوگا:اع اومدی؟پیاده شو کارت دارم ..
جین:خوب بریم داخل بعدا
شوگا:اگه میخوای بفهمن با دوست دخترت بودی اوکی
جین:چ..چی؟
شوگا:بله جنام کیمسوکجین
جین:اوکی اوکی*پیاده شد* ..
شوگا هم پیاده شد رفت جلوی جین وایستاد و دوتا دستاشو گذاشت کنار شونه جین روی ماشین و صورتشو به صورت جین نزدیک کرد:
شوگا:اومممم که به ما نمیگی نه؟ ..
جین:خ..خوب ن..نمی..خواستم ..
شوگا:هوم؟ینی اینقدر ما غریبه شدیم؟
جین:نه بخدا م..نمیخواستم ..
شوگا سرشو نزدیک تر کرد جوری که جین اگه حرفی میزد لباشو به هم میخورد
جین چشماشو بست و چیزی نگفت ، خجالت میکشید از اینکه شوگا خبر دار شده بود
شوگا با یه حرکت یهویی پرید بغل جین و اونو بغل کرد:واییییییی خیلی خوشحالم برات هیونگ
جین چشماشو باز کرد و خندید و شوگا رو همراهی کرد
جین:ببخشید که نگفتم ، اونقدر مشغله هه زیاد بود نتونستم
شوگا:اوممم اشکال نداره ولی باید اون دختر خوش شانس و بهمون معرفی کنیاااا
جین:چشم ، ببینم؟ کس دیگه ی هم از این قضیه خبر داره؟
۲۶.۸k
۰۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.